حالا هشتمین دهه زندگیاش را پشت سر میگذارد، اما همه چیز را با جزئیات در حافظه دارد و با دقت خاصی تعریف میکند. برایمان از قلعه خیابان قدیم میگوید. از قلعهای بزرگ در همین منطقه که ٢٠،٣٠ خانوار در آن زندگی میکردند، از مسجد جامع قدیم میگوید و تغییرات آن... علی اصغر خیابانی تنها معروف به حاج علی اصغر گازی، متولد سال ١٣۱۵ است که به قول خودش از ٧سالگی تا ٧٠سالگی تمام زندگیاش را با پیشه اجدادش یعنی کشاورزی گذرانده است. حالا پنج پسر دارد و سه دختر و ٥٠ تا نوه و نبیره! بابا و به قول خودش، بابوهایش همه ساکن قلعه خیابان بودهاند و حاجیزادهها و خانسالارهای این منطقه!
خاطرات کودکی حاج علی اصغر برمیگردد به قلعهای بزرگ در انتهای قلعه خیابان که ٣٠خانوار در آن ساکن بودند. قلعهای که چهار برج داشته و چهار دیدهبان تا از هجوم بیگانگان در امان باشند. با این حال حاج علی اصغر از خاطرات هجوم ترکهای تازی که پدر و پدربزرگش برایش تعریف کرده بودند، هم میگوید. تعریف میکند: چهار تا برج در چهار گوشه این قلعه بود و طول هر قلعه هم بیست قدم بود. هر برج هم یک دیدهبان داشت و در قلعه هم شبها بسته میشد. توی قلعه و در گوشه و کنار آن خانوادهها زندگی میکردند و همه با هم دوست و فامیل و آشنا بودند. خانواده ما هم هشت نفره بود. چهار برادر و یک خواهر دیگر هم داشتم که همگی با هم توی یک چهاردیواری زندگی میکردیم. شبها زیر یک کرسی کنار هم میخوابیدیم و صبحها هم به همراه پدر به سر زمین میرفتیم.
پدر، من را سوار الاغ میکرد، کوزهها را به الاغ میبست و من تا سالارآباد میرفتم که کوزهها را از آب جوی پر کنم
زمین کشاورزی آنها در محدوده شهرک رضوی امروز قرار داشته که آن موقع زمین خشک و بیآب و علفی بوده و آنها آن را با شتر و گاو شخم میزدند، در آن گندم میکاشتند و خرمن میکوفتند. حاج علی اصغر هم که آن زمان سن و سالی نداشته کمک دست پدر و پدربزرگش بوده و چم و خم پیشه کشاورزی را کنار آنها یاد میگرفته است. او از دوران کودکیاش اینگونه یاد میکند: زمین اینجا خشکِ خشک بود و یک چکه آب گیرمان نمیآمد که گلویمان را تازه کنیم. پدر، من را سوار الاغ میکرد، کوزهها را به الاغ میبست و من تا سالارآباد میرفتم که کوزهها را از آب جوی پر کنم و برای پدر و پدربزرگ بیاورم. ظهرها غذای ما نان خشکی بود که در آبتر میکردیم و میخوردیم. مردم آن موقع دلشان به همین نان خشک هم خوش بود.
کم کم با گذشت زمان و تغییر و ارتقای وسایل کشاورزی کار آنها هم راحتتر میشود. تعریف میکند که آن اول کار خرمن میکوفتند و از صبح تا شب گندم را از خاک غربال میکردند. میگوید: گندم را که با چارشاخ غربال میکردیم، یک من گندم بود و دو من خاک! بعد از آن دستگاه خرمنکوب آمد و بعد خود کشاورزها پنکهای بالای دستگاه نصب کردند تا کار آسانتر شود. انقلاب که شد فراوانی و آبادانی هم بیشتر شد. تراکتور به بازار آمد، این خیابان آسفالت شد و مردم هم از قلعه بیرون آمدند و خانه ساختند و به شهر نزدیک و نزدیکتر شدند.
خانه انصاف در واقع یک شورای حل اختلاف اهالی بود. هفت نفر از ریشسفیدان محله عضو آن بودند
همزمان با انقلاب مسجدجامع قدیمی قلعه خیابان که پیش از این ساخته شده بوده رونق بیشتری پیدا میکند. نوسازی و تعمیر شده و رفت و آمد هم به آن بیشتر میشود. علاوه بر این، خانه انصاف هم آنجا دایر میشود. حاج علی اصغر که خودش از اعضای خانه انصاف بوده درباره آن توضیح میدهد: خانه انصاف در واقع یک شورای حل اختلاف اهالی بود. هفت نفر از ریشسفیدان محله عضو آن بودند. حاج ماشاءا...، حاج آقای بندری، حاج علی بیگ و... آخرین نفر هم خودم بودم که با نظر بقیه انتخاب شدم. ما در این شورا، اختلافات مردم را حل میکردیم. اگر زن و شوهری میخواستند طلاق بگیرند، دو شریک کاری با هم به اختلاف میخوردند و... دادگاه نمیرفتند! یک راست میآمدند پیش ما. پا در میانی میکردیم و بیشتر اوقات هم اختلافها حل میشد.
خاطرات حاج علی اصغر تمامی ندارد. از مسجد جوادالائمه (ع) میگوید که آن را پس از انقلاب به کمک پدر و پدر بزرگش و افراد محله میسازند. از لقب (گازی) میگوید که مردم او را صدا میزدند. آخر او آن زمان اولین نفری بوده که کپسول گاز از شرکت گاز گرفته و به مردم منطقه رسانده است. اما در نهایت او پیشه اصلیاش را شغل آبا و اجدادیاش میداند و میگوید: از ٧سالگی تا ٧٠ سالگی کشاورز بودم. حالا هرچه دارم از دسترنج خودم دارم. خدا را شاکرم که از همین شغل به مکه و کربلا رفتم، دختر و پسر هایم را عروس و داماد کردم و حالا هم خانه و زندگیام را دارم.